چوپان

۱۵
خرداد


سلام بر برادر؛ دوست؛ رفیق؛ خلیل ...

مگر برادری به هم نشینی جسمی یا مصاحبت های مداوم است؟ مگر نه این که اگر قلوب مومنان به هم نزدیک باشد کافیست؟ مگر نه این که اگر یکی آن سر دنیا باشد و این یکی سر دیگر ، مگر نه این که ممکن است سال ها حتی هم دیگر را نبینند ، زنگی به هم نزنند اصلا ارتباطی نداشته باشند اما همان نزدیکی قلوب برایشان کافیست ... و چه با فرض درست بودن این گزاره یا غلط بودن آن که "دل به دل راه دارد..."  اما مطمئنم که همین یک طرفی که من به آن ایمان دارم برای این تألیف کافیست ... پس سلام بر دوست ، بر رفیق ، بر خلیل ، بر برادر ...

 

رسیدن به مراد و مقصود از این سطور کار سختی ست. از یک طرف باید هوای این را داشته باشی که تعریف زیاد از کسی جلوی رویش نکنی که میشود به مثابه :"اگر جلوی کسی از خودش تعریف کردی خاک به صورتش پاشیدی!" و از طرفی باید بتوانی این حب به رفتار و اخلاق و منش‌ش را برسانی و از ظلم ها و رنج هایی که به ناحق بر او روا داشتی حلالیت بطلبی... و این کار عجب کار سختیست.

شاید آشناییمان برگردد به سال گذشته همین حوالی فروردین اردیبهشت، خ ---------- ، کوچه ----- ، حسینیه -------------------- پس از خروج از مراسم ... شخصی کنار سید علیرضا ایستاده بود با کاپشن کرم رنگ یا قهوه ای ، بعد از سلام به سید با او سلام کردم، جواب نسبتا خشکی داد. یادم آمد محرم در آبدارخانه هیئت دیده بودمش آن هم با پاچه های بالا! راستش را بخواهی این برخورد اولیه هر چه بود به مذاق‌م شیرین نیآمد اما همان لحظه با احوالاتی دیگری که از تو دیدم حس کردم که انگار حالت بکل خوب نیست و خب این برخورد در ذهنم ماند تا حوالی مرداد ماه سال بعد...

آن روز ها کمتر می شناختم ت اما هر چه کار ها پیش رفت ویژگی ها از تو دیدم که این حب بیشتر بیشتر میشد. مطمئننا از گفتن آن ویژگی ها به همان دلیلی که در بالا ذکر شد معذورم اما ... در خیلی از برهه ها از حالات درونیت تا بروزات بیرونیت ، تعامل ت با دیگران و اعتقادت به بعضی چیزها ... آرزو می کردم که کاش مثل تو بودم...

و این دقیقا همان چیزی بود که روز به روز بر این علاقه می افزود و منی که با ظلم هایی که روا می داشتم این برادرم را می رنجاندم  و وقتی به خود آمدم که دیر شده بود . و نه دیگر آن رابطه قدیمی برپا بود و نه دیگر فرصت چندان جبران ...

این سطور را برای یک طلب حلالیت اساسی نوشتم که امیدوارم مرا ببخشی و دو برای ابراز ذره ای از محبت و رفاقتی که بی شک برای من با دیگر دوستان به شدت متفاوت بوده ... . امیدوارم با توجه به این که احتمالا دیگر فرصت جبرانی با توجه به روند تحصیل ارشدت و رفتن بالای سنت در مجموعه پیدا نمی شود و با نبودت عملا فرصت جبران بعضی از آزار و اذیت هایم سلب می شود، در آینده در جای دیگر مکانی دیگر و خدمتی دیگر بتوانم کمی اینها را جبران کنم. شاید اگر مشکلات شدید روحی من در اواسط --- --- نبود... شاید اگر ---- ----- ----- ---- -- -------- ---- و شاید اگر برای ----- ---------- ------ ------ -- آن مشکل پیش نمی آمد و شاید اگر ------ ------------ -------- --------- --------- --- و نهایت منجر به واگذاری و کمی جدا شدن نبود ... می شد آن طرح های خوب و مفصلی را که در ذهن داشتیم اجرا کرد که البته امیدوارم در سالیان پیش رو در مجموعه انجام شود و میشود به فضل خدا ...

این را هم می گویم نه به عنوان این که به تو گفته باشم که تو خود به این نکته واقفی بل میگویم که خودم یادم بماند که ... اگر به فرض بر من در این -- ---- از بالا و پایین مشکلات وارد شد و ده بار سر مسایل روانی ترکیدم و انواع و اقسام سد راه ها از همه جهت آمد ، مطمئنا همین مایه دلگرمی ست. چرا که این راه جنگ نرم دقیقا همین گونه است اصلا باید که همین طور باشد و اگر این طور نبود باید شک کرد.

خدا کند که در این را ایمان‌مان نلغزد...

که البته بسیاری از مشکلات پیش آمده در راهمان هم ناشی از این دو ست : ایمان ضعیف و عمل کم. اما مطمئنم که این راه نیاز به کفش های پولادین و استقامت دارد ... حال الآن یک جای کوچک مثل ---- ------ ---- شاید موقعی دیگر صحنه علمی و صنعتی یا فرهنگی سیاسی کشور ، فرقی نمی کند راه نیاز به استقامت و محکم حرکت کردن دارد ، باید از بالا پایین برای مردان این راه بیآید تا آبدیده شوند و در این راه سربلند بیرون بیآیند، راهی که در امتداد پرچم توحیدی‌ست ...

 

 حضرت امیر (ع) : رُبُّ أخٍ لَمْ تَلِدْهُ والِدَهٌ

 :: بسا برادرا که نزاییده مادرت  ::

 

والسلام علیکم و رحمه الله

آغاز نوشتن نامه : 3 اردیبهشت 93

پایان ویرایش : 15 خرداد 93

فلان ابن فلان فلانی

  • چوپان